" گیتار بی تار و  اُرگ سرخ "

مجموعه اشعار یزدان

خانـ ه لینـ ک ایمیـ لـ پروفایـ لـ طـراح

  • با تنـد و شـتاب چو بـرق و بـاد ؛ پـیشـاپیـش
  • بــاز گــاه‌ شــمــار مــژده بــداد ؛ پـیشـاپـیـش
  • بـرگی زد و قـرعـه به " دی " افـتاد ، اکنـون :
  • " یلدا " بـه هـمـه خـجستـه بـاد ؛ پـیشـاپـیش

  • یزدان_ماماهانی
  • _🎹♥️ اُرگـ ســـــرخ ♥️🎹_

برچسب‌ها: ربـاعـیات یزدان ماماهانی
♥ چهارشنبه بیست و نهم آذر ۱۴۰۲ ۵:۴۴ ق.ظ بـ ه دستانــ 💥دل‌آرام💥 ♥

  • دلـیـلِ هـر بـیتـی کـه سـرودم ز مـاتـمـت ..
  • تو در شـعرم یافـت می‌شـوی من در غمـت
  • شبیـه بـاغـی کـه نـیـازمـنـدِ بــر بـاغـبـان ؛؛
  • نـگاهـم دار شـایـدم ، بـگـشتـم چـو لازمـت
  • جراحت و زخـم که خوردی ، بـده جـواب :
  • کنـون بجز من کیست ؟ مُـسَکّـن و مرهـمت
  • سـقـوط و افـتـادنـت ، بـدیـدم ز مـهـلکــه :
  • گـرفـتمـت فـوری و دو دسـتـی ؛ مـحکـمـت
  • نـه سادگی کن ، نـه مهر بِـوَرز و نه اعـتمـاد
  • که پیش از قـربانی شدنت بشناس ؛ آدمـت
  • دلــم به دور بــودنـت کـه قـانــع نـمـی‌شـود
  • علاقـه داشت از نزدیـک کند عرض مقدمت
  • بـرابـرِ عـشـق مـا را نـشـانـدی بـه امـتـحـان
  • نتیجـه چیزی نیست جز " وفا و مرحمـت "
  • اراده بایـد کـرد و پذیـرفـت که شـیفتـگی :
  • نـیـاز بـه جـبـر و زور نـداشـت و مـقـاومـت
  • هـنـوز بـلاتـکلـیـفـی تـو ..! رنـجـم مـی‌دهـد
  • مـراحـم هـستـم من بـگو یا که مـزاحمـت ؟

  • بلاتکلیف
  • یزدان_ماماهانی
  • آغازسرایش۱۶_۹_۱۴۰۲
  • پایان‌سرایش۲۴_۹_۱۴۰۲
  • _🎹♥️ اُرگـ ســـــرخ ♥️🎹_

برچسب‌ها: غـزلـیات یزدان ماماهانی
♥ جمعه بیست و چهارم آذر ۱۴۰۲ ۱۰:۴۵ ب.ظ بـ ه دستانــ 💥دل‌آرام💥 ♥

  • حـکـایـت کــنــم ؛؛ بــود یـکـی را پـدر ..
  • از آن مــانــده مــیــراث یـگــانــه پـســر
  • رسـیـد روزی از روزگــاران ، چـســان ؟
  • پـسـر را پــدر تـا کــنــد ، امــتـحــان ..!
  • بـه اوضـاع فــرزنــد ،، اشــاره شــود ..
  • در آیـنــده بـایـسـت ، چــکــاره شــود ؟
  • نخست همچو‌ شیری که در بیشه‌‌ گشت
  • به فکر رفت‌ فـرو ، غـرقِ اندیشـه گشت
  • ســراســر بـه دورِ جـبـیـن هـالــه تـافـت
  • سرش را بِـخـارانـد سـپس چـاره یافـت
  • بـیَـنـداخـت بـه راه طـرح یـک چـالـشـی
  • پــســـر را کــنــد ،، قــدری آزمــایــشــی
  • بــیـاورده هــمــراه و دسـتـش سـه شـی
  • که پـول بـود و قـرآن و مـشروب و مِـی
  • بـسـاط را چـو سـفــره بـکــرد بـر زمـیـن
  • خـطور کرده بـودش به ذهنش چـنیـن !
  • پسـر سـوی" پـول و پَـلِـه " پـیش رَود ..
  • در آیـنــده " ســرمــایــه دار " مـیــشــود
  • اگر جـانـب و سـمـت " قـرآن " شـتـافـت
  • " سلـوک و بـرآینـد دیـن " دست بـیافـت
  • اگر هم برفت سمـت " مـشروب و مِـی "
  • بـگـردد بـه الــواطـی عـمــرش چـو طـی
  • پیِ خـویـش و نـزدش پـسـر را بـخْـوانـد
  • بــریــن امــر ، او را بـه چـالـش کـشـانــد
  • نه بگذاشت نه برداشت پسر بی درنـگ :
  • برفت سـوی چالـش سریـع چون فشنگ
  • نـخسـت او دویـدش بـه دنـبــال" پـول "
  • سپس کَـنْـد و گردید به جـیبـش وصـول
  • به " قرآن " رسیـد ، از زمین ، زین قِبَـل :
  • بـلـنــد کــرد و بـگـذاشــت بـه زیــرِ بـغـل
  • ادامـه بـداد راهِ خـویـش ، کــرده طـی ..
  • سرانجـام رسید او به " مشروب و مِی "
  • گرفـت دسـت و سـمتِ لـب و لـوچـه بـرد
  • کشیـده سر و زانـکه چنـد جـرعـه خـورد
  • دریـن بـاره .. چـیـزی نپـرسیـد و رفـت !
  • نـگــاه بــر پـدر کــرد و خـنـدیــد و رفـت
  • پــدر در شـگـفـت بــود و حـیـران بـسـا !
  • چـه فـکـر کـرده بـود و کـنـون شــد چـها
  • سـکـوت کـرد کـمـی رفـتـه در بُـهـت فـرو
  • گـشود لب ؛ به ریشخند بگفتش : به‌ او..
  • خـلاصــی بــرفــت ، تــیــرِ آزمــایــشــم !
  • خــودم را بــه چـالـش کـشـانـد چـالـشـم
  • سـه شـی را ربــودش پــســر از زمـیــن !
  • بـرآینــد چـالـش هـمــی شـد ، چـنـیــن ..
  • گمان نیست کـه ذهنش کـج و کُنـد شود
  • " یـقـیـنـاً ؛؛ در آیـنـده ، آخـونــد شــود "
  • منظومه_چالش
  • مثنوی_پدروپسر
  • یزدان_ماماهانی
  • آغازسرایش۹_۹_۱۴۰۲
  • پایان‌سرایش۱۳_۹_۱۴۰۲
  • _🎼🎸گیـــتار بـی‌تــــار🎸🎼_

برچسب‌ها: مـثنـویـات یزدان ماماهانی
♥ دوشنبه سیزدهم آذر ۱۴۰۲ ۹:۳۰ ب.ظ بـ ه دستانــ 💥دل‌آرام💥 ♥

  • از کـیـنـۀ اسـکـنـدر و خـشـم چـنـگـیـز
  • بی‌قـیـد بـمان و یا بـجـنـگ یـا بُـگـریـز
  • پـوشیــده نـبـوده جـانـفـشـانـی بـر مـا
  • مـاننـد گـذشـتـه بـگـذرد ایـن هـم نـیـز

  • یزدان_ماماهانی
  • _🎼🎸گیـــتار بـی‌تــــار🎸🎼_

برچسب‌ها: ربـاعـیات یزدان ماماهانی
♥ چهارشنبه هشتم آذر ۱۴۰۲ ۸:۴۵ ق.ظ بـ ه دستانــ 💥دل‌آرام💥 ♥

  • بـه نـومیـدی ، امـیـدوارانـه ؛؛ شـک کـن
  • بـه حــال عـاقـل و دیـوانــه ؛؛ شـک کـن
  • زمین تخت‌ست‌ وصاف یا بیضوی‌‌ شکل
  • چه‌ فرمود و چه‌ گفت افسانـه؛ شک‌‌ کن
  • چـه در انـدیـشـه یـا وهــم و خـیـالات :
  • تــو آزادی و آزادانـــه ؛؛؛ شــک کـــن ..!
  • ستمگر گفت ، پیمبر گفت ،چه‌‌کس‌ گفت
  • چه فـرمـود دوست یا بـیگانـه ؛ شک کن
  • بـدیـدی بـر درخـت ، گـنـدیـده سـیـبـی :
  • به بـاغْـبان و به خـاک و دانـه ؛ شک کـن
  • اگـر فـردی چــو فـرضـاً نـاخـلــف شــد :
  • بــه افــراد درون خــانــه ؛؛ شــک کــن!!
  • ​​​​​
  • بـر آن بـاور اگـر بـرهـان پـذیـر نـیسـت !
  • بـدون وقـفـه ، پـیشـگـیـرانـه ؛ شـک کـن
  • بپـرس ؛ بر پـرسشـت ، پاسـخ نـیافـتی :
  • مـکـن تـردیـد و کـنجـکاوانـه ؛ شـک کـن
  • در آن مسجـد "نماز" برحسب نـرخ است
  • به شیخ و مـنبـرش خـصمانـه ؛ شک کن
  • گــمـان را مـوشـکافـی کـرده " مـنـطـق "
  • بـه بـاورهـای کــورکــورانــه ؛؛ شـک کـن
  • چــو چــشمــه‌هــای شــوره‌ زار بـی آب :
  • بـه مـدرک دار مـفـلــوکـانــه ؛؛ شــک کـن
  • " مـنـم کـردن " قـوانـیـن خـرد نـیسـت !
  • هـر آنکس مـدعیـست فرزانـه ؛ شک کن
  • جـهـان ؛ مـمـلـو قـهـر و خـالـی از مـهـر !
  • به رزم و جنگِ صلـح‌جـویانـه ؛ شک کـن
  • " بُــنِ گــفــتــار زیــبـایــی " نــهـفـــتــه :
  • چــو رفـتـار فـریـبـکارانــه ؛ شـک کـن ..
  • کـسـی را بــرتــری بــر دیـگــری نــیـسـت
  • اگـر هـم بـوده ، بـی‌صـبـرانـه ؛ شـک کـن
  • بــدیــدی ..؛؛ آشـــیــانِ بــی عـــقــابــی :
  • کـلاغــی کــرده در آن لانــه ؛؛ شــک کــن
  • هـر آن شخـص بـر زمـیـن زرعِ ذهنـش :
  • بِـکِـشت ؛ افـکار خودخواهانـه ؛ شک‌ کن
  • بـه شـیـک‌پـوشِ مــخــرّب در ســرایـی :
  • ز خود بـاقی گذاشت ویـرانـه ؛ شـک کن
  • " کــراواتـی" بــیَــرزد بــر " عــبـاپـوش "
  • ولـی بـر هـر دو مـحـتـاطانـه ؛ شـک کـن
  • سـخـن هــر قـدر زیـبـا هــم کـه بـاشــد :
  • مـهـم کـردار و سـرسـخـتانـه ؛ شـک‌ کـن
  • مــذمّــت مُــد شــد و حــرمــت دِمُـــدِّه !
  • بـه خُـبـثِ طـیـنـتِ رنـدانــه ؛ شــک کــن
  • هـر آنـچـه مـوجـب نـاراحـتـی گـشـت ..
  • نخست تـحقیـق و سوگوارانه ؛ شک‌ کن
  • چـو خـاربُــن ، کــرد احـاطـه دورِ لالــه :
  • به خـویـشاونـد بـدخواهانـه : شـک‌ کـن
  • کسی دنبال شُست‌وشـوی مغزی است !
  • از او دور بــاش و آگـاهـانــه ؛ شـک کـن
  • بــر آن آتـــش صــفــتــهــای زمــانـــه ..!
  • بـسـوزاننـد چو سـوزسـوزانـه ؛ شک کن
  • بــر آن انــســان نــمــای بــی وجــودی :
  • نــدارد فــطــرت مــردانــه ؛ شـک کــن !
  • بـــر آن " ســیّ‍ــاسِ رِنـــد لااُبـــالـــی " ..
  • نه سال و ماه ، شب و روزانه ؛ شک کن
  • بــه اطــراف خــود و اطـــرافــیــانــت :
  • نـگـاه انــداز و شـکـاکــانــه ؛ شــک کــن
  • هر آن چیـزی که مـجهـولـسـت و مـبهـم
  • نـمایـان نیست درستـکارانـه ؛ شـک کـن
  • بــدون اعــتــمــاد و چــشــمــداشــتـی :
  • گداخـصلـت بزیسـت شاهانـه ؛ شک کن
  • دریـن شـوربخـت سرای محنت انـدوز :
  • به خـوشبختـی چه بدبختانـه ؛ شک کن
  • فـقـط "مـهـر" در رُمـان و قـصـه‌هـا بـود
  • نخـواهی یافـت و بی‌مهرانـه ؛ شـک‌ کن
  • کـم از شـمـشـیـر نـباشـد پـشـم بـالِـش !
  • بـر آن گـر تـکیـه داده شـانـه ؛ شـک کـن
  • چـکـیــد خــون از لـبِ تــیــغ دیــانــت !
  • بـه خـونـریـزی بـی‌رحـمـانــه ؛ شـک‌‌ کـن
  • مــده ارج و مـکـن تـعـریـف کــسـی را ..
  • چه بـگذشت خلوت دُردانـه ؟ شک کن !
  • " بـــر آن رنـــجــیـــدۀ آزرده خـــاطـــر "
  • نــدارد حــالــت شــادانـــه ؛؛؛ شـک کــن
  • نـهفـتـه راز و بـشـکاف خـودپرسـت را !
  • نه از رو ، از تـو ، مـرمـوزانـه ؛ شک کـن
  • سـخــن کـوتــاه و پـایـان مـی‌رسـانـم ..
  • " به ذات آدمی ، جـاودانـه ؛ شک کـن "

  • شبهه
  • یزدان_ماماهانی
  • قالب_قصیده
  • آغازسرایش۲۶_۸_۱۴۰۲
  • پایان‌سرایش۷_۹_۱۴۰۲
  • _🎼🎸گیـــتار بـی‌تــــار🎸🎼_

برچسب‌ها: قـصـایـد یزدان ماماهانی
♥ سه شنبه هفتم آذر ۱۴۰۲ ۱۰:۲۰ ب.ظ بـ ه دستانــ 💥دل‌آرام💥 ♥



طراح : صـ♥ـدفــ